غروب ها
امشب قطعه ای از موسیقی ماندگار « باران عشق » را گوش می کردم ، برای لحظاتی روحم پرواز کرد .
نمی دانم چرا ، اما در اعماق سال ها قبل به جایی رسیدم که ماندن بهانه ای نبود برای رفتن .
قلبم برای لحظاتی گرفت ولی دوست نداشتم صدای موسیقی را کم کنم . امشب شب جمعه است و
فردا حتما روزی دلگیر . اما چاره ای نیست از گذر زمان ، گذر خاطرات ، گذر دوستان قدیمی ، گذر
یادها در طلوع زیبای خورشید و ... . چند وقتی است که طلوع خورشید را ندیده ام . غروب آن را
چند روز پیش دیدم . به راستی که چقدر با شکوه بود ، یاد غروب خودم افتادم که نه از شکوه خبری بود و
نه از صمیمیت و مهربانی . اما یادمان باشد خورشید از نظر ما ، روزی یک بار غروب می کند !!!
آیا غروب برخی از آدم ها هم از نظر ما غروب است ؟ یعنی ممکنه ؟ از نظر ما باشه ؟
بعضی شب ها دلم می خواهد تا صبح بیدار بمانم و فضای سنگین درون قلبم را
در قالب کلمات بگنجانم و در این صفحه سفید معنا کنم ، اما نمی شود . سهم قلب همیشه از
دردها محفوظ است. برای همین همه آن ها را در قلبم جا داده ام . اما به سختی ...
چقدر بی مقدمه حرف زدم و چقدر بی نظم !!!
نظرات شما عزیزان: